سپیدهسپیده، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

گل دخترم سپیده

مادرفرشته مهربان

  باز از چمن داور، یک غنچه نمایان شد  از یمن قدوم او عالم همه بستان شد برخیز نما شادی، ایام سرور آمد چون باز دری بر خلق از روضه ی رضوان شد   سالروز میلاد خجسته فاطمه زهرا (س) سرور بانوان جهان، عطای خداوند سبحان، کوثر قرآن، همتای امیر مومنان و الگوی بی بدیل تمام جهانیان بر همه زنان عالم مبارک باد . . .    مادر خوبم نمی دانم چه برات بنویسم فقط اینو بدون که خیلی دلم برات تنگ شده و از راه دور بردستانت بوسه میزنم ازخداون بزرگ می خوام که یاریم کند تا مادری مهربان برای دخترم سپیده و همسر خوبی برای مرد زندگیم  باشم     ...
22 ارديبهشت 1391

هفته ای که گذشت

هفته گذشته وزیر امور خارجه کشورمون یعنی دکتر صالحی در کشور تونس حضور داشتند. یک شب هم با ایرانیان مقیم این کشور دیدار داشتند. ما هم به اتفاق سپیده در این دیدار و بعدش ضیافت شام حضور پیدا کردیم. این برنامه زیاد طول نکشید چرا که آقای وزیر و هیئت همراه ایشون همون شب باید به ایران برمی گشتند. در ابتدا ما خانما با خانم آقای وزیر یه نشست و گپ و گفت صمیمی داشتیم. خانم آقای وزیر میخواست با سپیده سلام کنه و انو ببوسه ولی سپیده مثل همیشه غریبی کردو خانم وزیر به شوخی گفتن این دخترخانم ما چه بد اخلاقه بعد هم که آقای وزیر حضور پیدا کردند و بعد همه دور هم جمع شدیم و بعد از صحبت های وزیر محترم و سفیر کشورمون در کشور تونس برای صرف شام رفتیم.شام هم یه غ...
16 ارديبهشت 1391

سلام

  سلام دوستان عزیز و باوفا که در این مدت ما رو  از یاد نبردید و بهمون سر می زدید  سال نو مبارک  البته  ببخشید که با تاخیر  تبریک می گم حتما می گین  میذاشتی سال  بعد اون وقت تبریگ می گفتی امیدوارم که سال خوبی برای همه بابا و مامانای عزیز و گل های زندگیمون باشه وخونواده های ایرانی همیشه خوش وخرم باشن آره میدونم که خیلی دیر اومدم  راستش  بعد از اینکه از ایران برگشتیم نمی دونم چرا  یه کم بی حوصله شده بودم و هی امروز و فردا میکردم تا اینکه امروز تصمیم گرفتم با کامپیوتر آشتی کنم خوب دوستان  از اومدنمون به ایران بگم که  تا چشم رو هم گذاشتیم تموم شد خیلی خوشحال بودم از اینک...
5 ارديبهشت 1391

سپیده میخاد بیاد ایران

خبرخبرمیخایم بیایم ایران آره درست دیدید برای تعطیلات عید میخایم بیایم ایران اینقد خوشحالم بعد از شش ماه خونوادهامون می بینیم هرچند مدتش کمه شاید یه ده روزی بشه ولی همین خدا روشکر و یه کم از دلتنگی هامون کم میشه این روزا مشغول خرید سوغاتی و عیدی برای ایرانیم نمیشه دست خالی رفت دیگه مخصوصا برای بچه ها البته اگه سپیده جون بذاره هر وقت میریم فروشگاه همش دنبالشیم که دست به چیزی نزنه یا باید تو اتاق پرو دنبالش بگردیم یا اینکه بچه ها رو دور خویش جمع می کنه یه بار هم همسری صدام زد گفت بیا ببین سپیده رو ببین رفتم دیدم پیش چند تا خانم و ایساده و چنان دست تکون میده به حساب اینکه داشت براشون حرف میزد اونا هم که چنان ذوق کرده بودن و خوششون ...
24 اسفند 1390

سپیده آشپز باشی

سلام به مامانا ونی نی های گل و گلاب هر وقت میخام برم تو آشپزخونه میبینم سپیده بدو بدو زودتر از من به آشپزخونه رسیده چون اگه پاش به آشپزخونه برسه و ببینه من درحال آشپزی یا هم زدن چیزی هستم اون هم گیر میده که بغلش کنم که ببینه دارم چه کار می کنم این روزا این کاراش برام عادی شده اگه لباسمو بکشه می فهمم منظورش چیه ولی برای اولین بار که این کارو کرد نمی فهمیدم منظورش چیه همش لباسمو می کشید که بغلش کنم خوب منم همین کارو می کردم می دیدم نه این دختر این جوری راضی نمی شه هی همش اخم و قهر می کرد بعد دیدم ای کلک قاشقمو میخاد که غذا رو هم بزنه اگه بدونین که چقدر برای من وبابایش جالب بود و چقدر هم ذوق کردیم و باباییش زود رفت دوربین آورود تا...
8 اسفند 1390

سپیده درساحل دریای مدیترانه

روز یکشنبه بعداز ناهار به اتفاق یکی  همکاران همسری به منطقه ای به نام قمرت که در نزدیکی شهر تونس هست رفتیم اینجا مدرسه ها یکشنبه تعطیله این روز فرصت خوبیه که ازخونه بزنیم بیرون برای سپیده جون که بیشتر خوش میگذره چون این همکار دو پسر داره که سپیده اونا رو خیلی دوست داره البته اونا خیلی بزرگتر از سپیده هستن ولی همین هم برای سپیده  غنیمته  این هم سپیده و امید که سپیده بهش میگه مومید .امیدجان کلاس اوله که امسال باسواد شده    بالاخره یه تخته سنگ پیداکردیم که سپیده خانم بشینه  ورفع خستگی کنه              اینجاداره پرتقال تعارف بابا سعیدش می کنه از من گرفته...
29 بهمن 1390

سپیده ومسواکش

    هر وقت می خواستیم مسواک بزنیم یااینکه اونوببریم حموم مسواکارو می دیدید اونارو می خواست حالا به یکی هم قانع نمی شد بخاطر همین تصمیم گر فتیم برای دختر گلمون یه مسواک خوشگل بخریم تا هم دست از سرمسواکای ما برداره هم کم کم مسواک زدن را یاد بگیره هر چند که تا حالا فقط 8از مرواریدای قشنگش از صدف بیرون اومدن       ا الهی قربون مسواک زدنت برم که اینجاداری تی وی نگاه می کنی که بابا سعید ازت عکس گرفته اینقدر مسوا کشو دوست داشت که تا مدت ها هر جا می رفتیم باخودش می اورد این هم یه نوع مسواک زدن سپیده دخترم فکر می کنه که باید از دو طرف مسواک زداشکال نداره مامانی اول راهی کم کم راه میفتی سپ...
18 بهمن 1390

سپیده ودخترخاله هاش

چند روز پیش به ایمیلم سر زدم دیدم از ایران چندتا عکس برام فرستاده شده وقتی باز کردم عکسای دخترای خواهرم بودن اولش باورم نشد بخاطر اینکه اونا خیلی بزرگ شده بودن یعنی از نظر من خیلی تغییر کرده بودن ما تقریبا چهار ماه هست که اونا رو ندیدیم با خودم فکر کردم که بچه هامون چقد زود بزرگ می شن اینم چند تا عکس از سپیده و الهه و الناز موقعی که ایران بودیم . اینجا سپیده یکسال داره ودخترخاله هاش یکماه از او کوچکترن راستی اونا دو قلو هستن و ما تا موقعی که اونجا بودیم تشخیص نمی دادیم که کدومشون الهه هست و کدوم الناز تقریبا شبیه هم بودن عکسای پایین عکس جدید دو قلوهای خاله صغری  ا لهه و الناز که تازه دستم رسیده و بیاد اون روزا عکس...
2 بهمن 1390

رفتن سپیده جون به تئاتر

هفته ی گذشته ی به اتفاق ایرانیان هنر دوست به سالن بن رشیق پایتخت رفتیم. یکی از گروه های هنری کشور عزیزیمان در جشنواره قرطاج شرکت داشت و  در این سالن اجرای تئاتر و نمایش داشت. سپیده جون هم برای اولین بار بود که در چنین فضایی قرار می گرفت .   وقتی وارد سالن شدیم از اجرای نمایش چند دقیقه ای گذشته ای بود و به قسمت موسیقی و رقص محلی بود  و سالن کاملا تاریک بود و فقط صحنه ی نمایش قابل دیدن بود. حتما برای سپیده جون چنین فضا و محیطی خیلی تعجب برانگیز و جالب بود معلوم بود که پیش خودش فکر میکرد اینجا کجاست دیگه که بابا و مامان منو اوردن !!!! چونکه فضا خیلی تاریک بود سپیده جون از من جدا نمیشد و حتی راضی نمیشد که بر روی صندل...
27 دی 1390