سپیدهسپیده، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره

گل دخترم سپیده

سلام

1391/2/5 10:36
1,350 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام دوستان عزیز و باوفا که در این مدت ما رو  از یاد نبردید و بهمون سر می زدید

 سال نو مبارک  البته  ببخشید که با تاخیر  تبریک می گم حتما می گین  میذاشتی سال  بعد اون وقت تبریگ می گفتی نیشخندامیدوارم که سال خوبی برای همه بابا و مامانای عزیز و گل های زندگیمون باشه وخونواده های ایرانی همیشه خوش وخرم باشن

آره میدونم که خیلی دیر اومدم  راستش  بعد از اینکه از ایران برگشتیم نمی دونم چرا  یه کم بی حوصله شده بودم و هی امروز و فردا میکردم تا اینکه امروز تصمیم گرفتم با کامپیوتر آشتی کنم

خوب دوستان  از اومدنمون به ایران بگم که  تا چشم رو هم گذاشتیم تموم شد خیلی خوشحال بودم از اینکه در کنار خونوادم دور سفره هفت سین نشستم و خدا می دونه که چقدر از دیدن دوباره خونوادم  به  وجد اومده  بودم  

اما  سپیده  خانم  حسابی  غریبی می کرد و پیش  هیچ  کس  نمی رفت  تا کسی  هم نزدیکش  می شد  باداد  می گفت  نکن  و  خونواده ها  هم  که  دلشون براش تنگ شده بود و می خواستن بوسش کنن دخملی راضی نمی شد و ناز می کرد فقط از یه چیز خیلی روی خوش نشون می داد واون هم پله ها بود که اگه یه لحظه ازش غافل می شدیم می دیدیم رفته بالا و چه ذوقی می کرد و دو روزی هم تب کرد و بهونه گیری می کرد بیشتر هم بخاطر واکسن ١٨ ما هگیش بودکه اونجا براش زدیم

ما یه دو هفته ای اونجا بودیم و می خواستیم از این دو هفته کمال استفاد رو ببریم ولی باز هم موفق نشدیم همه دوستان و آشنایان رو ببینیم و یه روز قبل از سیزده از ایران حرکت کردیم صبح سیزده به در هم به تونس رسیدیم

اینم چندتا عکس از سپیده

                          هر کاری می کردیم که کمربند ببنده راضی نمی شد همش باهاش ور می رفت می خواست باز و بسته کنه

 

موقع اوج گرفتن هواپیما سپیده تازه بازیش گرفته بود و به پشت سری ها دالی می کرد

 

 

فرودگاه هر آباد که رسیدیم دخترعموهاش هم بودن. زینب سادات و زهراسادات اونا هم از قم قصد رفتن به جنوب داشتن که او قسمت از مسیر با هم همسفر بودیم. توی فرودگاه مهر آباد سپیده ودختر عموهاش یه جا بند نمی شدن همش بدو بدو می کردن(زینب تو بگو ٣ ٢ ١ تا ما بدوییم)

اینم فرودگاه عسلویه که سپیده از هواپیماه تا سالن پیاده میاد (آخیش بالاخره رسیدیم خستم شد همش یه جا نشستم یه کم پیاده روی کنم)

سپیده با اسباب بازی هاش توی خونه ایرانمون

 

سپده و آیدا(دختر خاله)مشغول خاک بازی (مامان آیدا قاشق بهم نمیده)

اگه میذاشتیمش تاشب هم دوست داشت تاب بازی کنه(خوب شما تو تونس منو نمی برین تاب بازی)

 

اینجا هم که داره  تو خیاطی کمک عمهش می کنه(عمه به شرطی کمک می کنم که در صد منو بیشتر باشه خوب باید خرجمو مدتی که تو ابران هستم دربیارم مگه نه مامان)


عمه باید اینجوری متر بگیری فکر کنم پارچش برای مانتو کم باشه نه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

سپید مامان علی
5 اردیبهشت 91 12:38
سال نو مبارک امیدوارم ایران حسابی بهتون خوش گذشته باشه و سپیده جونی حسابی کیف کرده باشه
مامان محمدمهدی (مهر به یادماندنی)
5 اردیبهشت 91 15:35
سپیده جون سلام از عکس ها مشخصه که وقتی اومدی ایران خیلی بهت خوش گذشته امیدوارم همیشه سالم وتندرست باشی،پسرمن هم مثل تو بازیگوشه البته از تو کمی بزرگتره.@};
مامان ریحان عسلی
10 اردیبهشت 91 1:28
سلام عید شما هم مبارک ایشالا که سال خوبی رو شروع کرده باشید خوش گذشت چقدر لحظه ی دیدار دلچسب و لحظه ی خداحافظی ضجرآور ممنون که به ریحان عسلی رای دادید
مامان ریحان عسلی
10 اردیبهشت 91 17:14
خصوصی
MARYAM
11 اردیبهشت 91 11:47
ماشالله چه خیاطه حرفه ای
خاله ندا
15 اردیبهشت 91 13:50
سلام. دختر گلم سال نوی تو هم مبارک باشه. امیدوارم سال خوبی برای تو و مامان و بابا باشه. خوش حالم که به ایران اومدین و یه تجدید روحیه کردین. اما خودمونیما انگار فضول شدیا!!! مواظب خودت باش دختر مهربون
مامان رها
18 اردیبهشت 91 7:29
سلام عزیزم رسیدن بخیر خوشحالم که کلی بهتون خوش گذشته و کلی از دوستان و آشنایاتون رو دیدی خوب بچه ها اغلب با خانواده ها مون که دور از ما هستند غریبی می کنن و بیچاره مامان و باباهامون که با په عشقی اومدنما رو لحظه شماری می کنن و بچه هامون تحویلشون نمی گیرن اونجا که متر دستشه خیلی محشر و با نمکه عزیزم
گودرزی
12 تیر 91 9:17
عزیزم کی بیام وقت داری اندازه بزنی یه کت ودامن میخام خاله یه پیرهن چین دارم واسه پرنیان خوب بدوزی هااااااااااااااا